di boys
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس لذت نخوانی
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
روز احباب تو نورانی الی یوم الحساب
روز اعدای تو ظلمانی الی یوم القیام
دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمیرود این آرزو مر
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
آنکه عاشقانه خندید خنده های منو دزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئة می دید
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم
تو را می بینم و دردم زیادت می شود دردم
هرکسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کار و کسم شد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد
گر بی خبر آمدیم به کوی تو ، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم
گرچه میدانم نمیآید ، ولی هردم از شوق
سوی درمیآیم و هرسو ، نگاهی میکنم
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این آتش عشق است نسوزد همه کس را
آورم پیش تو از شوق پیام دگران
گویمت تا سخن خویش به نام دگران
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم که دل آزارم تو باشی
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط
گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم
هم بجان توکه ازجان بتو مشتاق ترم
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر
شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم
تو کیستی ، که اینگونه ، بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
دگر شهوت نفس لذت نخوانی
از سینه تنگم دل دیوانه گریزد
دیوانه عجب نیست که از خانه گریزد
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
روز احباب تو نورانی الی یوم الحساب
روز اعدای تو ظلمانی الی یوم القیام
دیوانه کرد آرزوی وصل او مرا
از سر برون نمیرود این آرزو مر
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
آنکه عاشقانه خندید خنده های منو دزدید
پشت پلک مهربونی خواب یک توطئة می دید
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم
تو را می بینم و دردم زیادت می شود دردم
هرکسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد
منه ساده بخیالم که همه کار و کسم شد
نیازارم ز خود هرگز دلی را
که می ترسم در آن جای تو باشد
گر بی خبر آمدیم به کوی تو ، دور نیست
فرصت نیافتیم که خود را خبر کنیم
گرچه میدانم نمیآید ، ولی هردم از شوق
سوی درمیآیم و هرسو ، نگاهی میکنم
از سوز محبت چه خبر اهل هوس را
این آتش عشق است نسوزد همه کس را
آورم پیش تو از شوق پیام دگران
گویمت تا سخن خویش به نام دگران
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
گاه گاهی به من ازمهر پیامی بفرست
فارغ ازحال خود و جان و جهانم مگذار
غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم که دل آزارم تو باشی
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند
حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو نیست بگو راست بگو
صبر در جور و جفای تو غلط بود غلط
تکیه بر عهد و وفای تو غلط بود غلط
گرچه هرلحظه زبیداد تو خونین جگرم
هم بجان توکه ازجان بتو مشتاق ترم
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر
شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
زدرد عشق توبا کس حکایتی که نکردم
چرا جفای تو کم شد؟شکایتی که نکردم
تو کیستی ، که اینگونه ، بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
بشنو از نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند